خاطرات من و بچه ها

پسرم خوش اخلاقه

پسرم امروز صبح که از خواب بیدار شدخیلی سرحال بود برای کوچکترین صحبت یا خنده های کلی لبخند میزد همون موقع باباش رو بیدار کردم که لبخند هاش رو ببینه تا باباش بالا سرش اومد  باصدای بلند برای باباش خندید خلاصه اینکه امروز صبح خیلی قشنگی را با پسرم داشتم امروز اولین روزیه که کرکرخنده تو دیدم
23 دی 1398

لبخندهایت❤

امروز همراه تو و بقیه مهمان ها به تفریح رفتیم تقریبا ده روز پیش با تو به جنگل رفته بودم و این قدر گریه کردی که من و پدرت رو مجبور کردی دوباره برگردیم خونه اما امروز در کمال ناباوری از ابتدای تفریح تا پایان در ماشین خواب بودی😬 چون سرد بود بیرون نیاوردمت. گل من امروز دو ماه شدی کیک تولد کوچکی برایت گرفتم 😚و نشانه دو را برایت گذاشتم انشالله که ۱۰۲ ساله بشی🤗🤗 راستی امروز اولین لبخندهای زیبا تر او تقدیم دایی کردی 🙏🙏دوست دارم🥰🥰🥰 ...
13 دی 1398

❤😍

سلام دو روزه که محیا و باباش سرما خوردن اون هم شدید منو آریا توی اتاق خوابی که آریا میخوابه همش قرنطینه ایم وضعیت مون خیلی خنده دار شده .برای من که تقریبا سخت میگذره چون از دو نفر باید پرستاری کنم همزمان باید مراقبت از آریا رو هم داشته باشم خلاصه اینکه همه نگرانی ما اینکه آریای ی موقع خدایی نکرده سرما نخوره. قبلاً می گفتند که هرکی بچه کوچیک داره به هیچ کاری نمیتونه برسه واقعا هم همینطوره از خودم که واقعا غافل شدم انشالله این روزهای سخت بگذره و همه دوباره دور هم جمع بشیم از همه مهمتر محیا جان به درسش برسه امروز جلسه اولیا مربیان محیا بود همیشه همسر جان میرفت اما این کار هم به عهده من افتاد. خدا را شکر مامانم کنارم هست دیشب محیا خونه بابا خوابی...
10 دی 1398

این روزها روزهای سرد زمستونه و من همش نگران از این که پسر کوچولوی من خدای نکرده سرما بخوره امروز محیاجون سرما خورده و مدرسه نرفته .مامانی و بابایی اونو بردن خونه  خودشون که آریا جون سرما نخوره. جنابعالی هم روزا حالت خوبه و لبخند میزنی شبا گریه می کنی اونم بخاطر کولیت هات. الان که دارم مینویسم جنابعالی روی پتوت دراز کشید ای و به روی من لبخند می زنی از این لبخند های خوشگل. نمیدونم داری به چی فکر می کنی شاید داری به حرف های من میخندی خلاصه ایشالا همیشه بخندین تو آبجیت تو زندگیتون. ایشالله همیشه لبتون خندون  و دلتون شاد باشه
8 دی 1398

برای پسرم

سلام به پسر گلم امروز که این متن رو برات مینویسم تو ۵۰ روزه شدی این روزها که تقریباً شیرخشک خورشدی  روزهایی با دل دردهای شبانه برای تو میگذره البته تازه لبخندهای شیرینت شروع شده بی دلیل و با دلیل لبخند می زنی. امروز که خنده با صدا داشتی. زیبای من روز به روز بزرگتر شدن تو رو منو پدرت می بینیم از خدا آرزوی سلامتی و موفقیت برای تو داریم. الان که این متن رو مینویسم تو بغل منی و درخواست شیر می کنی من میرم برات شیر بیارم جانم
3 دی 1398
1